۲۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۵۶

در شب هجران که روزی هیچ دشمن را مباد
می رود عمر عزیزم چون سر زلفت به یاد

محنت هجران و رنج راه و تشویش سفر
این همه گویی نصیب جان مهجورم فتاد

سیل خون دل که از اینگونه آید سوی چشم
دم به دم بر آب خواهد رفت مردم زین سواد

تا ز خط جام می فهم معانی کرده ام
هر چه خواندم پیش استاد طریقت شد ز یاد

ترک چشمش ریخت خون ما به شوخی، وز لبش
خونبها جستیم از وی، خونبها بر هم نهاد

در غمت گر رفت خسرو از جهان، عمر تو باد
لیک خواهد خواست روز محشر از دست تو داد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.