۲۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱۷

نازک رخ جانان من بوی گل خندان دهد
خوش وقت باد صبحدم کو بوی آن بستان دهد

دی بنده زان سرو روان چون عشوه بستد داد جان
ناچار پیش نیکوان هر کاین ستاند، آن دهد

دردی که از جانان بود، راحت فزای جان بود
یک درد دیگر آن بود، کو وعده درمان دهد

بگشاد از لب خنده را، بهر من افگند را
آری، خدا چون بنده را دولت دهد، آسان دهد

دل از تنم گشته جدا تا خود کیش گوید، بیا
جان بهر رفتن بر دو پا تا خود کیش فرمان دهد

کرد آن سوارم بی سپر وز دل کشیدم اینقدر
ندهم عنان دل را اگر زین پس خدایم جان دهد

چون بر سرم آن بوالهوس، ناوک زنان راند فرس
دل زنده باید آن نفس تا بوسه بر پیکان دهد

یک لحظه مقصود من، بشنو زیان و سود من
تا اشک خون آلود من شرح غم هجران دهد

خسرو شبی و یار نی پیدا، گرش ندهی به من
کم زانکه بر باید شبی بوسه دو سه پنهان دهد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.