۲۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱۲

می خواهد آن سرو روان کامروز در صحرا شود
تا چند پیراهن چو گل هر جانبی یکتا شود

صد چشم پاکان در رهش وین دیده آلود هم
آن بخت کو کان شوخ را این دیده زیر پا شود

گفتم، فلان دیوانه شد، گفتا، چه غم دارد مرا؟
عاشق چرا می شد، کنون چون شد رها کن تا شود

بد خوی من تو آن نه ای کاسان ز دل بیرون شوی
عمرم درین انده رود، جانم درین سودا شود

تقوی فرو شد پارسا تا تو نیایی در نظر
آن دم که تو پیدا شوی بازار او پیدا شود

چه جای آن کم عاقلان گویند با خود وارهش
دل کان به عشق از جای شد، از عقل چون برجا شود؟

سرمست و غلتان می به کف در پیش مسجد کن گذر
صوفی که لاف زهد زد، بگذار تا رسوا شود

منگر که خسرو پیش تو بیهوده گویی می کند
بلبل چو بیند روی گل دیوانه و شیدا شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.