۲۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۸۹

آن را غم تو یار باشد
با خوش دلیش چکار باشد؟

صوفی چو شکست توبه، ساقی
مگذار که هوشیار باشد

مستی که سبو کشد، مپندار
کورا قدم استوار باشد

می حاجت نیست مستیم را
در چشم تو تا خمار باشد

جان دادم و داغ عشق بردم
کانجا ز تو یادگار باشد

معذور بود ز ناله بلبل
جایی که گل و بهار باشد

شک نیست که نشتری چشیده ست
جنگی که فغانش زار باشد

مرهم چو نمی پذیرد این دل
بگذار که تا فگار باشد

خسرو به غلامیت عزیز است
گر خوار کنیش، خوار باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.