۵۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۹

وقتی دل ما ازان ما بود
واندر دل یار ما وفا بود

بیگانه چنان شد آن دل از من
گویی تو که سالها جدا بود

صد شکر که هم به کوی او ماند
آن دل که ز من هزار جا بود

دید آنکه خمار چشم مستش
خمار شد، ار چه پارسا بود

دی دید مرا و زیستم، لیک
تا دید که گرد آن بلا بود

هر مور خطش مرا فرو برد
آن مورچه گویی اژدها بود

خسرو که درو گم است، گویی
افسانه اوست، بود و نابود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.