۲۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۶

به ملک فتنه تا زلفش علم شد
ز جانها عارض او را حشم شد

فرشته گر گناهی می نوشتی
رخت چون دید مرفوع القلم شد

ز خاموشی بخواهی کشت ما را
دو لعلت بهر جان ما بهم شد

نشین یکدم که یابد نیم عمری
گرفتاری که عمر او دو دم شد

نمی دیدی به من، ار ننگ دیدی
مرنج ار زین قدر قدر تو کم شد

کسی بدروزی خسرو شناسد
که او درمانده شبهای غم شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.