۳۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۳

به هر درد و غمی دل مبتلا شد
چرا یکباره یار از ما جدا شد؟

برید از دوستان خود به یکبار
دریغا، حاجت دشمن روا شد

بگفتم عاشقان را ناسزایی
کنون عاشق شدم، اینم سزا شد

به رندی و به شوخی و به صد ناز
دل از من برد و آنگه پارسا شد

شب از همسایه ها فریاد برخاست
مرا نالیدن شبها بلا شد

گرفتارش شدم با یک نگاهی
ز یک دیدن مرا چندین بلا شد

وفا و مهربانی کرد با خلق
چو دور خسرو آمد، بی وفا شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.