۲۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۷

لب از تو وز شکر پیمانه ای چند
رخ از تو وز ختن بتخانه ای چند

چو در پیمودن آری خرمن حسن
روان کن سوی ما پیمانه ای چند

درازی هست در موی تو چندان
که می باید به هر مو شانه ای چند

بیازارد گرت زان شانه مویی
به پیشت بشکنم دندانه ای چند

سر آن روی آتشناک گردم
بیاید شمع را پروانه ای چند

به زلف و عارضت دلهای سوزان
شب است و آتش و دیوانه ای چند

مخسپ امشب که از بی خوابی خویش
بگویم پیش تو افسانه ای چند

ز چشمم دانه دانه می چکد آب
چو مرغان قانعم با دانه ای چند

خوشم با عشق تو بی عقل و بی جان
نگنجد در میان بیگانه ای چند

بر آگرد دلم کز جستجویت
مرا هم کشته شد ویرانه ای چند

براتم کن ز لب بوسی و بنویس
هم از خون دلم پروانه ای چند

وگر نیشی زند از غمزه مست
ز خسرو بشنود افسانه ای چند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.