۲۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲۷

آن را که غمی باشد و گفتن نتواند
شب تا به سحر نالد و خفتن نتواند

از ما بشنو قصه ما، ورنه چه حاصل؟
پیغام که باد آرد و گفتن نتواند

بی بوی وصالت نگشاید دل تنگم
بی باد صبا غنچه شگفتن نتواند

از اشک زدم آب همه کوی تو تا باد
خاشاک سر کوی تو رفتن نتواند

شوریده تواند که کند ترک سر خویش
ترک سر کوی تو گرفتن نتواند

اندر دل ما عکس رخ خوب تو پیداست
زآیینه کسی چهره نهفتن نتواند

جوینده چه سهل است که بر خود نکند سهل
فرهاد چو خسرو ره رفتن نتواند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.