۲۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱۵

تا جان مرا از لب لعل تو خبر شد
قوت دل ریشم همگی خون جگر شد

گلگون شده بد روی من از اشک عقیقی
از خاک درت کاه رخم باز چو زر شد

صاحب نظری هست مسلم به من، ای جان
کز خاک کف پای توام کحل بصر شد

هر سر که نشد خاک در دوست، به معنی
در راه یقین سرمه ارباب نظر شد

تا گشت پریشان سر زلفت چو دل من
دیوانگیم در همه شهر سمر شد

خسرو، اگر آن لعل تو خواهد، مکنش عیب
چون قسمت طوطی سخنم گوی شکر شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.