۲۲۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۰۹

بر آب رخت یک گل سیراب نیاید
آنچ از لبت آید ز می ناب نیاید

دانم که لبت بنده نواز است، ولیکن
آن به که مگس بر سر جلاب نیاید

معذوری، اگر نیست دلت را اثر مهر
کاین عجز عیسی ست، ز قصاب نیاید

ناآمدنت را گله از بخت کنم، زانک
در کلبه درویش تو مهتاب نیاید

شبها من دیوانه و یار و دو سه همدم
من نالم و یاران مرا خواب نیاید

از دل نگشاید گره گریه ام، آری
ماتم چو بود سخت به چشم آب نیاید

ما بهر صلاح رخ ساقی نگذاریم
کان را بتی هست به محراب نیاید

چه عیش بود آنکه کنی بر دل خسرو
از چشم تو بک ناوک پر تاب نیاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.