۲۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۷

یک خنده بزن، زان لب لعل شکرآلود
بر عاشق مسکین که رخ از خون تر آلود

یک شب ز برای دل من محرم من باش
بشنو ز دلم چند حدیث جگر آلود

مانا که بپرسی ز دل من که چه کردی؟
در کوی تو کز خون همه دیوار و در آلود

جانها که گرفتار لبت گشت چه دانی؟
پرواز مجو از مگسان شکر آلود

عاشق که بمیرد ز رخ زرد چه خیزد؟
عشق است دروغش که مسی را به زر آلود

نزل غم تو باد حرامم به فراغت
گر چشم دلم هیچ گه از خواب و خور آلود

آسوده به خاک درت، اینک سر خسرو
زان صندل راحت که برین درد سر آلود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.