۲۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۲

ای کز رخ تو دیده، همه جان و جهان دید
در حیرت آنم که ترا چون بتوان دید

با قد تو بلبل سخن سرو همی گفت
آن دید گل سوری و در سرو روان دید

بیچاره دلم در شکن زلف تو خون شد
آری، چه کند، مصلحت وقت در آن دید

جان از شکر وصل تو بی بهره نمانده ست
زیرا که در آن خوردن زهری به گمان دید

ما را به دهانت نرسد دست، خوش آنکس
کز چاشنی لعل تو دستی به دهان دید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.