۲۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۰

من بنده آن روی که دیدن نگذارند
دیوانه زلفی که کشیدن نگذارند

از تشنگیم شعله زنان سینه و از دور
شربت بنماید و چشیدن نگذارند

چون زیستنی نیستم، ار بینم و ار نی
ای دوست، چه وقت است که دیدن نگذارند؟

صد دیده و دل منتظر تیر تو، فریاد
کش با من بیچاره رسیدن نگذارند

یارب، چه عذابی ست برین مرغ گرفتار؟
بسمل نپسندند و پریدن نگذارند

گفتم سخنی بشنوم و جان دهم اکنون
محروم بمیرم، چو شنیدن نگذارند؟

صد چاک شده سینه و صد پاره شده دل
این بی خبران جامه دریدن نگذارند

امروز صبا از جگرم بوی گرفته ست
زنهار کزان سوش وزیدن نگذارند

صد خار جفا خورد ز هجران تو خسرو
آه، ار گلی از روی تو چیدن نگذارند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.