۲۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸۵

زلفین تو سرگشته چو باد سحرم کرد
خاک سر کویت چو صبا دربدرم کرد

من خود ز تو دیوانه مطلق شده بودم
زنجیر سر زلف تو دیوانه ترم کرد

گفتم به من افگن نظری، چشم ببستی
تا چشم خوشت بسته آن یک نظرم کرد

اندر نظرم داشت خیال تو و اشکم
سر تا قدم آلوده خون جگرم کرد

بفروخت مرا بر کف اندیشه خیالت
من اینقدر ارزم که خیال تو کرم کرد

آسوده دلی داشتم و بی خبر از عشق
ناگاه در آمد غم تو بیخبرم کرد

خسرو طلب وصل تو می کرد که هجرت
زین جای حوالت به سرای دگرم کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.