۲۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۱

دل باز به جوش آمد، جانان که می آید
بیمار به هوش آمد، درمان که می آید

وه جان کسان هر سو، صد قلب روان از پس
خوانیش چنین لشکر، سلطان که می آید

ای دل، تو نمی گفتی کاینک ز پی مردن
اسباب مهیا کن آن جان که می آید

زان خال و خط مشکین با جمله بلا دیدم
این آیت رحمت بین در شان که می آید

ای ترک، مگو آخر بهر دل مسکینی
کز سوی تو بر جانم پیکان که می آید

خود نامه خویش آورد از بهر قصاص من
سر خاک ره قاصد فرمان که می آید

سیل مژه را رخنه انباشه شد، یارب
کان آب به چشم من تازان که می آید

خسرو به رهش باری قربان شد و بریان هم
تا باز ببین کان هم مهمان که می آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.