۲۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۲

به روی چون گلت هر گه که این چشم ترم افتد
همه شب تا سحر خار و خسک در بسترم افتد

مرا هم چشم من کشته است و هست اینها همه از من
که لعلی دم به دم زین دیده پر گوهرم افتد

ز گریه زیر دیوار تو هم غمناک و هم شادم
غم آن کافتد و شادی آن کان بر سرم افتد

چه سوزی هر دمم، یکباره سوز و هم به بادم ده
که ترسم شعله افتد هر کجا خاکسترم افتد

چو نیلوفر کبودم شد رخ از کرب و محالست این
که روزی تاب آن خورشید بر نیلوفرم افتد

نگشتی نالش کس باورم و اکنون که غم دیدم
به تزویر ار کسی نالش کند هم باورم افتد

بدینسان، خسروا، چون زنده مانم، وه که گر روزی
نبینم ناگهش، سودای روز دیگرم افتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.