۲۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۹

خوشم کردی به دشنامی توقع بیش می باشد
بحق آنکه در ذکرت زبانم ریش می باشد

به بازی گوئیم گه گه که سویم باز کن چشمی
کسی را این بگو کش دیده وقتی پیش می باشد

ندانم تا چسان بیرون روی از جان مشتاقان
که هر چت پیش می بینم تمنا بیش می باشد

گه از لب شربتی ندهی، به کشتن همی نمی ارزم
چرا در کارهات آخر چنین فرویش می باشد؟

مرا گویند بر جا دار دل، تا کی پریشانی
کجا این دل که من دارم بجای خویش می باشد؟

برو، ای جان ناخشنود، کاینها نیست جا اکنون
که بدخو پادشاهی در دل درویش می باشد

برهمن را بت اندر خانه باشد، من بتر زویم
که بت پوشیده در جان من بدکیش می باشد

کجا آن بخت دارد کارزویش در کنار آید؟
گدایی کو شبی تا روز کج اندیش می باشد

ز غیرت سوختم، ای جان، مزن بر دیگران غمزه
که خسرو را همیشه در جگر این ریش می باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.