۲۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۳

به خود مبین که چو روی من آفتابی هست
به من نگر که چو من در جهانی خرابی هست؟

ز روشنی رخ تو گر به صد نقاب رود
کسی نداند بر روی تو نقابی هست

دلم ز ناوک چشمت هزار روزن شد
ز صورت تو به هر روزن آفتابی هست

شب من از چه سبب تیره تر بود هر روز
چو از رخ تو به هر خانه آفتابی هست

مهت به عقرب و اینک رهی به عزم سفر
ولی خوشم که دران عقرب انقلابی هست

خط تو فتوی نوشت این چنین و فتوی را
جز آنکه گفتم من با تواش جوابی هست

پریر بر سر بامش بدیدم و گفتم
هنوز بر سر بام من آفتابی هست

لب تو در دلم آمد بپرس هم زان لب
که پر نمک تر ازان هیچ دلی کبابی هست؟

ازین هوس که نشانی بباید از دهنت
وجود را به عدم هر زمان شتابی هست

بر آب دیده خسرو همه جهان بگریست
تبارک الله در دیده تو آبی هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.