۳۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۷

کجا دولت وصلش آرم به دست
که جز باد چیزی ندارم به دست

سر زلف او تا نگیرد قرار
کی آید دل بیقرارم به دست

گهش می فشانم سر خود به پای
چه چاره نبود اختیارم به دست

سر آمد درین آرزو روز غم
که افتد شبی زلف یارم به دست

نه بد بر کفم باده بر یاد آن
که باد است ازو یادگارم به دست

ببازم سر خویش، خسرو، اگر
گهی دامن وصلش آرم به دست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.