۲۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۸

این جفا کارییت که نو به نو است
مگر این جان کشته را درو است

چون ترا نیست نیم کنجد شرم
گفت من نزد تو به نیم جو است

چشم بر کشتنم گماشته ای
چه کنم گوش تو سخن شنو است

شد عنانم ز دست چه توان کرد؟
توسن صبر نیک تیز دو است

عقل با مرهمی فروخته شد
جان مسکین به یک نفس گرو است

سر به خاکت ببینم و پس ازین
زنده مانم بدانک عمر نو است

خسروا، لشکر خطش بدوید
دل نگهدار، وقت زاغ رو است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.