۲۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۷

شوق توام باز گریبان گرفت
اشک دوان آمد و دامان گرفت

سهل بود ترک دو عالم، ولی
ترک رخ و زلف تو نتوان گرفت

جان منی، بی تو نفس چون زنم
زانکه مرا بی تو دل از جان گرفت

هر که چنین فرصتی از دست داد
بس سر انگشت به دندان گرفت

عارض او تا بدر آورد خط
خرده بسی بر مه تابان گرفت

خال تو بر لعل لبت دست یافت
مورچه ای ملک سلیمان گرفت

دل طلب کعبه روی تو کرد
حلقه آن زلف پریشان گرفت

ما و می و طرف گلستان و یار
باد صبا طرف گلستان گرفت

بی مه رخسار و شب زلف او
خاطرم از شمع شبستان گرفت

خسرو بیدل ز دو عالم برست
وز دو جهان دامن جانان گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.