۲۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۸

نگار من که ز جنبیدن صبا خفته ست
بگوی بهر دلم، ای صبا، کجا خفته ست؟

درین غمم که مبادا گره به تار بود
بر آن حریر که آن یار بی وفا خفته ست

بیا بگوی که باز از چه زنده ای و هنوز
مگر که فتنه آن چشم پر بلا خفته ست؟

مخسپ ایمن کز گور عاشقان آواز
همی رسد که مپندار خون ما خفته ست

کسی که دعوی بیداری خرد کرده ست
به یک نظاره تو دیده ام به جا خفته ست

به خانمان همه کس خواب زندگی دارد
جز آنکه او ز هم آغوش خود جدا خفته ست

حساب وصل مدان، خسروا، اگر شیرین
به خواب در بر فرهاد مبتلا خفته ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.