۲۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۸

کسی که عشق نبازد نه آدمی سنگ است
بلای عشق کشد هر که آدمی رنگ است

چه نقش بندی از اندیشه ای که بی عشق است
چه روی بینی از آیینه ای که در زنگ است

هزار پاره کنم جان مگر که در گنجد
که چشم خوبان همچون دهان شان تنگ است

رها کنید که تن در دهم به بدنامی
که نام نیک در آیین عاشقی ننگ است

سماع در دل من کار کرد و سینه بسوخت
هنوز مطرب ما را ترانه در چنگ است

تو، ای صنم، که مرا در دلی چه سود ازان
که در میان من و دل هزار فرسنگ است

به جنگ تیغ مکش، سر به آشتی برگیر
که حاصل است به صلحت هر آنچه در جنگ است

به خشم می روی و در تو کی رسد خسرو
که ره دراز و قدم سست و بارگی لنگ است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.