۴۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۷

ای آفتاب تافته از روی انورت
وی کوفته نبات ز لعل چو شکرت

شکل صنوبر قد تو چون پدید شد
بشکفت سرو از قد همچون صنوبرت

خواهد که بوی تو بکشد باد صبح، اگر
باید نسیمی از سر زلف معنبرت

موی تو سر به سر همه مشک است و هر دمی
از نافه پوست باز کند مشک اذفرت

ای کوه حلم،حلم ترا چون بدید کوه
بی سنگ شد ز غیرت ذات موقرت

تاصیبت گوهر تو به دست صدف فتاد
دریا تمام آب شد از شرم گوهرت

سرگشته اند خاک تراخسروان دهر
زان خاک گشت خسرو بیچاره بر درت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.