۲۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۰

زلف به ظلم گر چه جهانی فرو گرفت
نتوان همه جهان به یکی تار مو گرفت

در ماهتاب دوش خرامان همی شدی
ماهت بدید و چادر شب پیش رو گرفت

من چون کنم که روی دگر خوش نمی کند
این چشم رو سیه که به روی تو خو گرفت

وقتی زبان طعن گشادم به بیدلی
اینک دل خراب مرا حق او گرفت

بوسیدم آن لب و ز شکر می ماند سخن
یعنی بخواهد این نمکم در گلو گرفت

ساقی، بیار می که چنان سوخت دل ز عشق
کز سوز این کباب همه خانه بو گرفت

ای پرده پوش قصه من، بگذر از سرم
کاین سرگذشت من همه بازار و کو گرفت

بس پارسا که از هوس شاهدان مست
در میکده در آمد و بر سر سبو گرفت

جان برده بود خسرو مسکین ز نیکوان
عشق تو ناگهانش در آمد، فرو گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.