۲۲۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۵

شب نیست کز تو بر سر هر کو نفیر نیست
و اندیشه تو در دل برنا و پیر نیست

صد سر فدای پای تو باد، ار چه در حرم
تو می روی و خون کست پایگیر نیست

بی رحم وار چند زنی غمزه بر دلم
وه کاین دل است آخر و آماج تیر نیست

عطار، گو ببند کان را که من ز دوست
بویی شنیده ام که به مشک و عبیر نیست

ای آنکه کوشش از پی سامان من کنی
بگذار کاین خرابه عمارت پذیر نیست

زلف بتان به گردن شیران نهد کمند
آزاد آن دلی که بدین بند اسیر نیست

در فتنه و بلا چه کند، گر نه اوفتد
خسرو کش از نظاره خوبان گزیر نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.