۲۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۰

چون غم هجران او نداشت نهایت
عاقبت اندوه عشق کرد سرایت

وقت نیامد بتا، که از سر انصاف
سوی ضعیفان نظر کنی به عنایت

غایت آنها که از جفای تو دیدم
نور یقین داشت در دلم به سرایت

گر تنم از دست غم ز پای در آمد
سرنکشم، تا منم، ز قید و فایت

گر تو به تیغم زنی خلاص نباشد
زخم تو خوشتر که از رقیب حمایت

شرح غم عشق بیش ازین ز چه گویم
شوق من وجور او رسید به غایت

ای بت نامهربان شوخ ستمگر
از تو کنم یا ز روزگار شکایت

آنچه من از روزگار سفله کشیدم
پیش تو گویم ز روزگار حکایت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.