۲۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۹

درد دلم را طبیب چاره ندانست
مرهم این ریش پاره پاره ندانست

راز دلت را به صبر گفت بپوشان
حال دل غرقه را کناره ندانست

خال بنا گوش او زگوشه نشینان
برد چنان دل که گوشواره ندانست

قافله عقل را به ساعد سیمین
راه بجایی برد که یاره ندانست

سختی ازان دیدی، خسروا، که به اول
قاعده آن دل چو خاره ندانست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.