۲۲۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۷

صفتی ست آب حیوان، زدهان نوشخندت
اثری ست جان شیرین، ز لبان همچو قندت

به کدام سرو بینم که ز تو صبور باشم
که دراز ماند در دل هوس قد بلندت

به خزان هجر مردم، چه کمت شود که ما را
به غلط گلی شکفتی ز دهان نوشخندت

منم و هزار پیچش ز خیال زلف در دل
به کجا روم که جانم رهد از خم کمندت

به رهت فتاده مردم روشی نما به جولان
که چو مردنی ست باری به ته سم سمندت

ز تو دور چند سوزم به میان آتش غم
همه غیرتم ز عود و همه رشکم از سپندت

کن اشارتی چو شاهی که برند بند بندم
که ز لطف این سیاست برهم مگر ز بندت

بزن، ای رفیق، آتش که اثر نماندم تا
تو رهی ز مالش، من، من سوخته ز بندت

مپز این خیال خسرو که به عشق در نمانی
بود ار چه زاهل شهری شب و روز ریشخندت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.