۲۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۸

زلف شستش که به هر مو دل دیگر بسته ست
بر دل من همه درهای خرد در بسته ست

مژه ها آخته چشمش، به چه سان زنده رهم
من ازان ترک که صد دشنه و خنجر بسته ست

ابلهی باشد بیم سر و لاف باری
با سواری که به فتراک بسی سر بسته ست

زیب اگر آنست که بر قامت او دیدم، باغ
تهمتی بیهده بر سرو و صنوبر بسته ست

روزی آن نرگس پر خواب به رویم بگشاد
مردمی نیست که بر غمزدگان در بسته ست

مرد حاجی به بیابان و خبر کی دارد
کعبه زان نامه که بر پای کبوتر بسته ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.