۳۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۵

گر بگویم که درون دل من پنهان چیست
خود بگویی و بدانی که غم هجران چیست

خستگان تو که دور از تو، نه نزدیک تواند
تو چه دانی که همه شب به دل ایشان چیست

کشتنم خواهی، اینک سر و اینک خنجر
می کشی یا بزیم چند گهی، فرمان چیست

درد تو آتش و آب از دل و چشمم بگشاد
به جز از سوختن و غرقه شدن درمان چیست

عشق داند که زمین را ز چه شوید اشکم
نوح داند که جهان را سبب طوفان چیست

دارم امید که چون بخت در آرم به برت
تا ز تو بخت من بی سر و بی سامان چیست

آشکارا بکشم زانکه بمردم به خیال
کان شکر خنده به زیر لب تو پنهان چیست

ور نخواهی به شکر کشت من مسکین را
لب شیرین شکنت را به شکر دندان چیست

زلف را پرس، اگرت نیست یقین کز زلفت
حال خسرو به شب تیره بی پایان چیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.