۲۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۳

کشته تیغ جفایت دل درویش من است
خسته تیر بلایت جگر ریش من است

نیک خواهی که کند منع ز عشق تو مرا
منکری دان به حقیقت که بداندیش من است

هر گروهی بگزیدند به عالم دینی
عاشقی دین من و بی خبری کیش من است

صبر دارم کم و شوق رخ او از حد بیش
غیر ازین نیست دگر هر چه کم و بیش من است

گفتم، از نوش لبت کام که یابد، گفتا
آنکه مجروح تر از غمزه چون نیش من است

گر دل از ما ببرید و به تو پیوست، چه باک
آشنا با تو و بیگانه ز من، خویش من است

جان ازین بادیه خسرو، نتوان برد به جهد
آه ازین وادی خونخوار که در پیش من است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.