۳۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۷

برگ ریز آمد و برگ گل و گلزار برفت
سرخ رویی رخ لاله و گلنار برفت

سرو بشکفت و چمن سبز شد و نرگس خفت
گو، برو، از بر من این همه، چون یار برفت

نزد من باد خزان دوش غبار آلوده
آمد و گفت که سرو تو ز گلزار برفت

خواستم تا بروم در طلب رفته خویش
یادم آمد رخ او، پای من از کار برفت

در دوید اشک چو باز آمدن خویش ندید
دل بینداخت هم اندر ره و خونبار رفت

خون دل گر چه که بسیار برفت، اندک ماند
صبر هر چند که بود اندک، بسیار برفت

باد خاری ز ره گلرخ من می آورد
جانم آویخت دران خار و گرفتار برفت

هر چه از عقل فزون شد همه عمرم جو جو
اندر این غارت غم، جمله به یک بار برفت

گله کرد آن بت شیرین ز بر خسرو جست
خله کرد آن گل نسرین زبر خار برفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.