۲۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۸

سرو به دید آن قد و رعنایی ازان بالا گرفت
در چمنها لاجرم کارش ازان بالا گرفت

با قدش نسبت ندارد قامت سرو بلند
راست می گوییم و بر ما نیست این کس را گرفت

جز حدیث تیر او در دل نمی آید مرا
تا خیال آن کمان ابرو به چشمم جا گرفت

حق آن قرص رخ و آن لب نمی داند رقیب
خواهد آن نان و نمک روزی دو چشمش را گرفت

من که پیچیدم به فکر آن دو زلف عنبرین
عاقبت زین فکر بی پایان مرا سودا گرفت

دوش می گفتم ز سوز دل حدیثی با چراغ
در سر شمع آتش افتاد و ز سر تا گرفت

خسروا، تا یافت مأوا جان ما در کوی دوست
شد مقیم آن سر کو و دلش از ما گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.