۲۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۱

ای خوانده، بتان حسن شاهت
وز قلب شکستگان سپاهت

دودیست بر آتش جهانسوز
آن سبزه خط که شد سیاهت

شد در ز نخت هزار جان عرق
از خوی چو بر آب گشت چاهت

هر لحظه جراحتی است در جان
بینم چو ز دور گاه گاهت

دزدم نظر از دو چشم خود نیز
دزدیده چو بنگرم به ماهت

تفسیده چو پر خورد بمیرد
زان روی نمی کنم نگاهت

شد گریه ای، ار چه پای گیرت
بردن نتوان بدین ز راهت

بسیار شد آه خلق، هشدار
کین باد نیفگند کلاهت

گر خون ریزی ز صد چو خسرو
رخساره بس ست عذر خواهت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.