۲۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۰

می نوش که دور شادمانیست
خوش باش که روز کامرانیست

سر بر مکش از شراب کایام
از تیغ اجل به سر فشانیست

این دل که ز عشق می خورد خون
با دشمن خود به دوستگانیست

مغرور مشو به بانگ نایی
کاواز درای کاروانیست

هر دم که به خوشدلی برآید
سرمایه حاصل جوانیست

ساقی دل مرده زنده گردان
زان می که چو آب زندگانیست

عشق آمد و عقل رخت بر بست
این هم ز کمال کاردانیست

بی خوابی و عاشقیست کارم
سگ بهر وفا و پاسبانیست

خسرو به گزاف چند لافی
بانگ دهل از تهی میانیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.