۲۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۷

بیا کز رفتنت جانم خرابست
دل از شور نمکدانت کبابست

درنگ آمدن، ای دوست کم کن
که عمر از بهر رفتن در شتابست

من آیم هر شبی سوی تو، لیکن
همه شب خانه من ماهتابست

سیه شد روی ما از تو که رویت
زوال روز ما را آفتابست

ندارد چشمه خورشید آبی
کز آن چشمه تو بردی هر چه آبست

نباشد هیچ بوی نافه از مشک
ولی موی تو یکسر مشک نابست

چو بر شیرین لبت از رخ چکد خوی
تمامی آب آن شربت گلابست

مرا گر یک سؤالی از لب تست
ز چشمت ده جواب ناصوابست

سخن گوید چو خسرو پیش چشمش
زبون غمزه حاضر جوابست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.