۲۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۲

صبا، گردی ازان زلف دو تا خاست
به هر سو بویی از مشک ختا خاست

بلای خفته سر برداشت، گویی
مرا مویی کزان زلف دو تا خاست

گریبان می درم هر صبح چون گل
همه رسوایی من از صبا خاست

نظرها از زکوة حسن می داد
ز هم افتاد کز هر سو گدا خاست

متاع عقل و جان و دل همه سوخت
من این آتش ندانم کز کجا خاست

تو تار زلف بستی بند در بند
ز هر بندی مرا دردی جدا خاست

امیدم بود کز دستش برم جان
ولیکن خط مشکینش بلا خاست

کنون ما و لب لعل و خط سبز
که تقوی را رقم از کار ما خاست

تماشا را بیا زین سوی باری
کنون کز گریه خسرو گیا خاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.