۲۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۰

مرا وقتی دلی آزاد بوده ست
درونم بی غم و جان شاد بوده ست

نمک زد شوخی اندر جان و نو کرد
جراحتها که در بنیاد بوده ست

چه خوش بوده ست عقل مصلحت جوی
که چندی زین بلا آزاد بوده ست

نگارا، هیچ گاهی یاد داری
کزین بیچارگانت یاد بوده ست

شب آمد، باد برد از جای خویشم
که بوی زلف تو با باد بوده ست

به فریادت بخواندم دی و مردم
که جانم همره فریاد بوده ست

جفا کش خسروا، گر دوست پیوست
نصیب عاشقان بیداد بوده ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.