۲۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۶

ز من نازک میانی دور مانده ست
دلی رفته ست و جانی دور مانده ست

بگویید از زبان من که آن جا
دلی از بی زبانی دل مانده ست

پر از خون است جوی دیده من
که از سرو روانی دور مانده ست

هلاک جان من آن پیر داند
که روزی از جوانی دور مانده ست

خراشیده بود آواز مرغی
که او از گلستانی دور مانده ست

غم و درد غریبی از کسی پرس
که او از خان و مانی دور مانده ست

گواهی می ده، ای شب، زاریم را
که از من بدگمانی دور مانده ست

شبی یادش دهی از خسرو، ای باد
کزین در پاسبانی دور مانده ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.