۲۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۲

به بالین غریبانت گذر نیست
ز حال مستمندانت خبر نیست

ز تو پروای هستی نیست ما را
ترا پروای ما گر هست و گر نیست

تویی منظور من در هر دو عالم
مرا بر دنیی و عقبی نظر نیست

یکایک تلخی دوران چشیدم
ز هجران هیچ شربت تلخ تر نیست

اسیر هجر و نومید از وصالم
شبم تاریک و امید سحر نیست

همی خواهم که رویت باز بینم
جز اینم در جهان کام دگر نیست

دلی خالی نمی بینم ز دردت
کدامین دل که خونش در جگر نیست

درین ره سرفرازی آن کسی راست
که او را بیم جان و خوف سر نیست

رخ و زلف تو شد غایب ز چشمم
من شوریده دل را خواب و خور نیست

مکن بیچاره خسرو را ز در دور
که او را خود جز این در هیچ نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.