۳۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۱

دل کازاد باشد آن من نیست
کسی کوشاد باشد جان من نیست

گدایان جان نهندش، لیک این سهل
خراج دولت سلطان من نیست

خوش آن شوخی که تیرم زد، پس آن گه
کشید و گفت کاین پیکان من نیست

کدامین منت است از سوز شوقش
که بر جان و دل بریان من نیست

ز غم هم پیش غم نالم که شبها
جز از کس مونس زندان من نیست

بکش هر سان که خواهی چون منی را
که زان تست خسرو، زان من نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.