۳۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۹

بسی شب با مهی بودم کجا شد آن همه شبها
کنون هم هست شب، لیکن سیاه از دود یاربها

خوش آن شبهاکه پیشش بودمی گه مست و گه سرخوش
جهانم می شود تاریک چون یاد آرم آن شبها

همی کردم حدیث ابرو و مژگان او هر دم
چو طفلان سوره نون والقلم خوانان به مکتبها

چه باشد گر شبی پرسد که در شبهای تنهایی
غریبی زیر دیوارش چگونه می کند شبها

بیا، ای جان هر قالب که تا زنده شوند از سر
به کویت عاشقان کز جان تهی کردند قالبها

اگر چه دل بدزدیدی و جان، اینک نگر حالم
چه نیکو آمد آن خنده، درین دیده ازان لبها

مرنج از بهر جان، خسرو، اگر چه می کشد یارت
که باشد خوبرویان را بسی زین گونه مذهبها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.