۲۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۰

شناخت آنکه غم و محنت جدایی را
بمیرد و نبرد سلک آشنایی را

به اختیار نگردد کس از عزیزان دور
ولی چه چاره کنم فرقت قضایی را

مکن به شمع مه و مهر نسبت رخ دوست
که فرقهاست بسی نور آشنایی را

به تیغ پاره که از تن برند و خون ریزند
بدان که گریه خون می کند جدایی را

ضرورتست که خوانیم لوح صبر و فراق
چو نیست نقش دگر خامه ختایی را

به یاد وصل دل سوخته کند شادم
چنانکه مژده ده باغ روستایی را

اگر مشاهده نقد نیست، نقد این است
خزینه ای شمر، ای دوست، بینوایی را

مخر به نیم جو آن صحبتی که با غرض است
که راحتی نبود صحبت ریایی را

وفای یار موافق مگیر سهل که آن
مفرحی ست عجب بهر جانفزایی را

چو عاشقی به خرابات مست رو، ای دل
به اهل زهد بمان توبه ریایی را

چو، خسروا، ز فراق است هر زمان دردی
هوس نبرد خردمند دیرپایی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.