۲۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱

جان بر لب است عاشق بخت آزمای را
دستورییی به خنده لب جانفزای را

خون مرا بریز و زخونابه وا رهان
خیریست، این بکن ز برای خدای را

گفتی به مهر و مه نگر و ترک من بگوی
این رو که داد مهر و مه خودنمای را؟

زان شوخ چون وفا طلبم من که بر درش
هرگز ز ننگ می نگرد این گدای را

واگشتی، ای صبا، چو بر آن کوی بگذری
آسیب بر چه می زنی آن بوسه جای را

مطرب، بزن رهی و مبین زهد من، از آنک
بر سبحه منست شرف چنگ و نای را

نازک مگوی ساعد خوبان که خرد کرد
چندین هزار بازوی زورآزمای را

ای دوست، عشق چون همه چشم است و گوش نیست
چه جای پند خسرو شوریده رای را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.