۲۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸

چنانی در نظر نظارگان را
که رونق بشکنی مه پارگان را

چنان نالان همی گردم به کویت
که دل خون می شود نظارگان را

تو در خواب خوش و من بی تو هر شب
شمارم تا سحر سیارگان را

زبس کاین رنج من به می نگردد
ز من بگرفته دل غمخوارگان را

دوای درد من بر تست، لیکن
تو چاره کی کنی بیچارگان را

روی گر، ای صبا، در خانه او
بگویی قصه آوارگان را

دل دیوانه خسرو نکو نیست
چگویم بد پری رخسارگان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.