۲۹۴ بار خوانده شده

غزل شماره ۱۸۰

شدم پیر از فراق نوجوانی
که برهم میزند چشمش جهانی

کحیل طرفه سود الذوایب
خضیب کفه رخص البنانی

برآید فتنه ها از چشم مستش
که ناید از قضای آسمانی

قسی الحاجب القاسی فؤاده
فصیح قوله عذب البیانی

بدیع است اینکه سازد تلخکامم
بآن شکر لبی شیرین زبانی

فرید فی ملاح لیس کفوه
وحید ماله فی الحسن ثانی

تو چشم مردمی و مردم چشم
تو جان اسرار را جان جهانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۱۷۹
گوهر بعدی:غزل شماره ۱۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.