۲۸۷ بار خوانده شده

غزل شماره ۱۶۱

هذ اغزال هلال السمآء مضناکی
غد الغزالة فی العشق من حیاراکی

ز شوق روی تو گردید گل گریبان چاک
شقیق احمر ذوالکی بعض قتلاکی

ز آهوان نه همین صید اهل دل کردی
سلبت مهجة اهل التقی و لثنا کی

امام شهر بمحراب خود بخود گویاست
بحاجبیک بان صار بعض صرعاکی

همین نه ماه گرفت از فروغ مهر رخت
ذکاء یقتبس النور من محیاکی

ز تار زلف دو تا گر مرا شب تاری است
صباحی اسفر لیلای من ثنایاکی

ز دیده خون رودم محرم دو دیده رود
فدع یودع یا دمع طرفی الباکی

صبا ز دیدهٔ دل گویمت چسان هیهات
وهل اعبر یالروح عنک حاشاکی

گل مراد برآید مرا توچون ببر آئی
اشم نکهته و رد التثم فآکی

اگرچه ورد زبان ورد سوسن و سمن است
فانت قصد ضمیری و کل اسماکی

ز بخت بد چو به بیداریم از او محروم
فلیت عند رقادی سمحت رؤیاکی

ز دوست چشم امید این بود که دید اسرار
سمعت فیه اقاویل کل افاکی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۱۶۰
گوهر بعدی:غزل شماره ۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.