۲۷۹ بار خوانده شده

غزل شماره ۱۵۸

دل مستمند و حیران بهوای آب و دانه
زحرم سرای شاهی بخرابه کرده خانه

چکنم چه سربپوشم که بهر طرف نیوشم
نرسد بگوش هوشم بجز از لبت ترانه

بحصار دیدهٔ کل همه نقش اوست حاصل
بسواد اعظم دل نبود جز آن یگانه

همه بر در نیازش که چه در رسد زنازش
همگی ز سوز و سازش بسرود عاشقانه

سمن و چمن هزارش گل و لاله داغدارش
همه نغمه پرده دارش نی و بربط و چغانه

بود اربیان نیارم نگه امیدوارم
کشد ار زبان ندارم ز دل آتشم زبانه

بحریم خلوت یار نبود ره تو اسرار
اگر آرزوی دیدار بودت رو از میانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۱۵۷
گوهر بعدی:غزل شماره ۱۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.